بازرس های دوست داشتنی و دکتر ملعون(2)
خلاصه با حال زار و نزار برگشتم درمانگاه.خانم "ع" و خانم "آ" تو اتاقم بودن.بقیه شون هم پخش بودن تو اتاقهای دیگه.
ع نمی دونم چی خونده.ولی آدم با سوادی نیست.بررسی پرونده های کودک با ایشون بود.نشسته بود و منو دید و راجع به سینوزیت و این حرفها پرسید...
آ رو بار اول بود که میدیدم.نشست و چک لیستو باز کرد و شروع کرد به پرسیدن.ازم پرسید پوستر سل کجاست؟منم گیج و منگ گفتم :نداریم! گفت:بغل دستته که.باید بدونی چی داری چی نداری.
راست می گفت.فاصله پوستر با من از 10 سانت هم کمتر بود.ناراحت شدم و سر درددلم باز شد.که شبکه حقوق معوقه رو نداده،که پزشک خانواده چکارمون کرد،که الف کار نمی کنه،که راهم دوره...
هر دو اصرار داشتن که مطب بزنم و برای خودم کار کنم.
آ زن مهربونی بود و منطقی البته.وسط سوالهای آ،یک نفر دیگه از لشکر دشمن!اومد.که مثلا ببینه من کتابچه تنظیم خانواده رو بلدم یا نه.که عوارض فلان قرص چیه و اگه یه شب فراموش کنه چی می شه و ...
همین وسطها یکی از مادرهامون اومد و ع در مورد کار ما ازش پرسید:
*از برخورد راضی هستی؟
- بله خیلی.
*در مورد تغذیه بچه چیزی گفتن؟
- بله.
*می دونی چه غذاهایی زیر یک سال ممنوعه؟
- بله....
*عوارض واکسیناسیون رو می دونی؟
- بله..
*در مورد رفتار متقابل والدین و فرزند و سوانح و حوادث چیزی گفتن؟!
- نه نمی دونم.
حقم داشت نمی دونست.چون فرصتی نداریم که این مطالبو توضیح بدیم.
خلاصه دیگه اینقدری صمیمی شدم با آ که گوشی در آورد و عکس پسر و دخترشو نشون داد و نمره م شد97 از 100.گفت اون چند تا نمره صفر هم دادم بخاطر الف.که چند تا کاری که باید انجام می داد نداده.
تمام شد...
عصر رفتم بسوی درمانگاه برای تزریق سفتازیدیم!!رفتم و آمپول و سرمو دادم به خانم تزریقاتچی .نگاهی کردوگفتم:مشکلی نداره؟شوک نمی ده؟با بادی در دماغ انداخته!گفت:نه.مشکل نداره.
بلافاصله زنگ زد به دکتر و ازش پرسید...(خب از اولم بگی نمی دونم من هیچ فکر خاصی درباره ت نمی کنم بخدا)
بعد خودم رفتم پیش دکتر و آشنایی دادم.اونم گفت که ترجیحا شکل خوراکی این دارو رو تجویز کنه.خلاصه مدتی حرف زدیم و من واقعا ترسیده بودم که نکنه افقی بشم.اونم سر هیچ!نه بخاطر هدفی،آرمانی ،چیزی.
مخلص کلام اینکه یه سرم نیم لیتری بیش از یک ساعت در حال ورود به عروق من بود.در این اثنا هم دکتر و تزریقاتچی هی بهم سر می زن .می گفتم :دکتر زنده م هنوز!اونم می خندید و می رفت!
نتیجه اخلاقی هم این بود که داروها هیچ اثری نداشتن و یک هفته بعد حالم بهتر شد.
اما از اون روز هر وقت می رم شبکه آ و ع, سلام علیک گرمی باهام می کنن.
ای عشق بسوی تو گذر می کنم از خویش