نمی دونم شما هم این حس رو تجربه کردید یا نه.استادی ،در هر زمینه داشتید که حس شاگردی رو در شما بیدار کنه ؟4 سال پیش بود که تصمیم گرفتم برم و توی این کلاس انجمن خوشنویسان ثبت نام کنم.اونزمان کلاس خیلی پر جمعیت بود.استاد م خیلی به من بی محلی می کرد و من از این موضوع خیلی دلخور بودم.آدم وقتی بزرگ می شه سر کلاس همون حس یه کلاس اولی رو داره که دلش می خواد معلمش بهش توجه کنه.از من تلاش بود برای جلب توجه و از استاد هم تلاش توی بی محلی بهم!یادم امکان نداشت از خطم هم تعریف کنه و این موضوع خیلی بیشتر اذیتم می کرد.به خودم می گفتم:ینی می شه استاد منم دوست داشته باشه؟
زمان گذشت و منم دیگه اصراری نداشتم که از استاد محبتی ببینم.الان بعد از این همه سال شدیم مثل اعضای یه خانواده.اگه یه جلسه سر کلاس حاضر نشم حتما بهش سمس می دم یا زنگ می زنم.جلسه بعد ازم می پرسه که چی شد نیو مدم.مریض شدی یا کار داشتی.
گاهی که باهام حرف می زنه مهربونی و دلسوزی پدر رو توی چهره ش می بینم.دیگه شدیم استاد و شاگرد واقعی.همون رابطه ای که گاهی توی کتابها خونده بودم.
استاد بخاطر هنر جوهاش از اون سر شهر میاد اینجا که کلاس ما برگزار بشه.مطمئنم که حق التدریسی که بهش می دن حتی معادل پول بنزینش هم نیست.و تا حالا یکبار هم این مطلب رو بیان نکرده یا ازش شاکی نبوده.حتی وقتی مسئول موسسه روز کلاس رو عوض می کنه و در مورد ساعت کلاس از استاد می پرسه ،تعیین ساعت رو به عهده ما میذاره و می گه:من در خدمتتونم.هر زمان شما مایلید.
مشق بچه ها رو که می بینه تشویقشون می کنه و مهم اینه که توی تدریس خساست و حسادت نداره.
حسادت؟یادمه توی دانشگاه اکثر اساتید می ترسیدن که دانشجوها ازشون جلو بزنن و بالاتر بشن.و بخاطر همین سطح علمی ما رو در حد خاصی کنترل می کردن.
استاد ،اما وقتی هنر جوها به مقطع خاصی می رسن می دیگه :تو از سطح کلاس من بالاتری.می تونی بری پیش استاد خودم.استاد خروش که از نامیهای خطاطیه و سالخورده ست.
دیروز می گفت:به به !خانمهای کلاس دستشون قرص شده .عالی می نویسی خانوم..
دم دمهای اذان مغربه و از کلاس میام بیرون.هوای سرد پاییز می خوره به صورتم.صدای اذان موذن زاده اردبیلی پیچیده توی خیابون که خیلی لذت داره برام.خدا رو شکر می کنم .به خاطر این حس ناب.و
دعا می کنم که استاد همیشه تندرست باشه و سایه ش بالای سرم.