این روزها (2)
رسما درمانگاه منفجر می شه.![]()
اما چند نمونه از عجایب این چند وقت:!
ـ مادری به همراه دختر نوزاد و پسر ۶ ساله ش برای واکسیناسیون اومده بود.وقتی می خواستم تزریق رو انجام بدم پسر کوچولو اومد جلو و گفت:خوب بزنی و گرنه شکائت(یعنی شکایت) می کنم ازت! دوباره :یواش بزنیاااااا.شکائت می کنم ازتا!
ـیکی از بارداهام اومد.مراقبتش رو انجام دادم و گفتم که ۴۰ هفته ش پر شده و باید بره بیمارستان.دیدم من و من می کنه.گفت :می شه بنویسی بدی دستم که باید بستری بشم؟گفتم :نه.چرا؟
گفت :شوهرم منو نمی بره!پس زنگ بزنم بهش می گی؟گفتم :بله.تماس گرفت و گفتم:آقای ..خانمت ماهش پر شده.درد نداره.نبریش بچه خفه می شه.گفت:بله چشم.(حالت بچه های بی گناه به صداش داده بود.)
ـمادری دوقلوهای ۱۸ ماهه داره.دختر لوسی داره.می گم :قدش رشد نکرده.قطره آهن بهش میدی؟میگه:نه .باباش نمی ذاره.می گه اینا الکیه.
پدر رو صدا کردم و براش توضیح دادم.ظاهرا قانع می شه.
ـدختری ۴ ساله اومده که پایش رشد بشه.می بینم توی سالن صدای داد و فحش و جیغ میاد...عوضیاااااااا،کثافت......برو عوضی...و یک مادر مستاصل.می گه:با مادر شوهرم هم خونه ایم.مادر بزرگ و پدربزرگ و عمو بچه رو لوس و بی ادب می کنن.پدربزرگش می گه :برو مامانتو بزن!!!![]()
ـیک مادر ترگل ورگل با دختر بور و سفیدش میاد.اسم دختر "روشا" ست.می پرسم معنی اسمش رو. میگه:می خواست اگه پوستش سفید شد بذارم روشا.یعنی "روشن و نورانی".برام جالب بود.
ای عشق بسوی تو گذر می کنم از خویش