من در عجبم دوست چرا می شکند...
چند سال گذشت و منی که هفته ای چند بار فرشته رو می دیدم یک هفته ازش بیخبر موندم.تماسهام و سمسهام بی جواب موند.آخرش یه سمس زدم با مضمون نگرانی و قلبم اومده تو دهنم و این حرفها.
فکر می کنید فرشته چی جواب داد؟سمس داد که:خاتون جان من ازدواج کردم.
حس می کردم چشمام دارن اشتباه می بینن.چند بار سمسشو خوندم تا فهمیدم ازدواج کرده.جشن نگرفت.اما ازدواج کرد و تو این مدت هیچی نگفته بود.همسرش یکی از اقوامش بود.پسر اینقدر تحقیرش کرد و به خونوادش بی حرمتی کرد که ۹ ماه بعد با اشک و بخشش مهریه تونست طلاق بگیره.
من فراموش کردم که فرشته چقدر بی معرفتی کرد.توی اون دوران سعی کردم هر کاری ازم برمیاد براش انجام بدم و رابطه مون مثل قبل شده بود.
اما ظاهرا من غفلت کردم و دوبار از یه سوراخ گزیده شدم!
چون چند ماه پیش فرشته ناگهانی ارتباطشو با همه قطع کرد.من چند بار تماس گرفتم ،سمس زدم دلیلشو پرسیدم.اما جوابی نداد.منم دیگه تمایلی نداشتم به ادامه دوستی.
تو این مدت هم بچه ها و استاد همه سراغشو از من می گرفتن.علی هم گاهی ،نه بیشتر وقتها حال فرشته رو می پرسید.تا عید که گفتم :خب خودت بهش سمس بزن.فرداش ضد حال خورده گفت که کاملا از روی اجبار و احترام جوابی از فرشته گرفته.گفتم: احتمالا بخاطر جدایی تو خودشه و ناراحت نباش و ..
چند روز پیش دوباره علی حال فرشته رو ازم پرسید.گفتم:من خبر ندارم.خودت خبر بگیره.جوابتو می ده.
بعد گفتم این فکر ۴ ساله رو به زبون بیارم!
گفتم:من از اول فکر می کردم تو وفرشته ازدواج می کنید.
گفت: الان چی فکر می کنی؟
گفتم:فکر من مهم نیست.تو مهمی!
گفت:نه.نظر تو برام خیلی مهمه.
گفتم:امتحان کن.ضرر نداره.ضمنا خیلی بهم می خورید.
گفت: می دونی راستش ۲ سال پیش من از فرشته خواستگاری کردم.گفت بریم خونه شون.ما هم رفتیم.بعد اونها جواب منفی دادن! من می خاستم بهت بگم.ولی فرشته نخاست.
من هنگ کردم! تمام این مدت که فرشته نمی اومد کلاس و حال علی رو می پرسید و من در کمال صداقت بهش جواب می دادم داشت این مساله رو ازم پنهان می کرد.
علی هم خیلی ناراحت بود.گفت:نمی دونم اگه می خاست جواب منفی بده چرا گفت بریم خونه شون. چند هفته بعد هم ازدواج کرد.حس کردم خودش تو انتخاب نقش نداشت و انتخاب پدرش بود که اونطور شد.اما بنظرم اگه خونواده ش مخالف بودن خودش هیچ تلاشی نکرد.تو نفهمیدی چی شد؟
گفتم:نه.و قضیه بی خبریهای متعددم رو براش گفتم.
گفت:حتما دلیلی داشته!
گفتم:آره حکما دلیل داشته.
و حس می کردم بدجوری رو دست خوردم.اونم از بهترین دوستم.خیلی کلافه بودم
چند روز بعد که سر کلاس علی رو دیدم کلی برام حرف زد و دیدم چقدر نگران فرشته ست.
گفتم:دوباره برو.شاید این بار شد.
گفت:نه.بهر حال اینم خودش یه بعد شخصیتشو نشون داد به من.اینکه هیچ مقاومتی نکرد و برای خواسته ش تلاش نکرد..
خدا از این دوستان فرشته مانند نصیب هیچکس نکنه.
ای عشق بسوی تو گذر می کنم از خویش