چند روز پیش  از طرف خواهری از بنده دعوت رسمی به عمل اومد که ایشون رو در کنسرت "شهرام شکوهی"مشایعت کنم.

منم با اینکه شهرام خواننده مورد علاقه م نیست گفتم باشه.

خلاصه شال و کلاه کردیم  رفتیم محل دائمی نمایشگاهای تهران.

به محض ورود بنده  خانمی از همونا که می دونید اومد جلوم و گفت که مانتوم جلوش بازه! حالا تصور کنید که روسری من قواره بزرگ بود و تقریبا تا دم زانو! و کلا من لباس تنگ که نمی پوشم چون احساس خفگی می کنم.کوتاه هم نمی پوشم چون باهاش ناراحتم.خب از من خوشش نیومد لابد.

ضد حال خوردیم و رفتیم داخل.کمی نشستیم.دیدم اووو.ملت دارن با ساپورت و مانتوهای مینی میان و هیچکس هم جلودارشون نیست!!

رفتیم داخل سالن.خوشبختانه کنارمون دوتا دختر نشسته بودن.شهرام جون هم بجای ساعت ۶ و نیم،ساعت ۷ و پنج دقیقه اومدن.

و به محض ورود ولوومو بردن تا آخر و جاتون خالی.به لطف امدادهای غیبی و خواهری از بس که ترانه های ایشونو دارن گوش می دن هیچ احساس غریبی نکردم و همه رو از حفظ بودم و پا به پاش خوندم.جیغ زدم.سوت زدم که عاشق سوت زدنم و بعد از تموم شدن کنسرت لب بالام یه رنگ بود و پایینی یه رنگ از بس که سوت زدم.

ملت البته پا هم می کوبیدن و زمین می لرزید.ما دیدیم وحشیانه ست این کارا.

بدترین بخش مامورین زحمتکش .ح.راست بودن که مدام از کنار جمعیت  رد می شدن که کسی به بدنش پیچ و تاب نده.و کلا حس خیلی بدی رو به آدم القا می کردن.

اما آقای شکوهی هم جالب بود برای خودش.شخصیت خیلی آرومی داشت.اعتماد به نفس بالا .و خیلی هم جدی بود.

یه ترانه هم خوند به یاد همه رفتگان.و کلیپ تصویری پشت سرش همه رو مجذوب خودش کرده بود.عکسهای همه از استاد همایون خرم،آهو خردمند،خسرو شکیبایی،بابک بیات،جعفر پناهی و پوپک  گلدره و پیمان ابدی بود تا همین آتشنشان فداکار که چند روز پیش به رحمت خدا رفت.

* طبق معمول فهمیدم مردم من چقدر محتاج شادی هستن.

*طبق معمول از سوت زدن لذت بردم.

* به طریق غیر معمولی فهمیدم چقدر صدای سوتم بلنده.

*کسی می تونه سوت زدن با یه دست یادم بده؟