این روزها (13)
این روزها مسافت کاریم کمتر شده اما استرس همچمنان باقیست!هر چی ازش فرار می کنم اونم دنبالم میاد.هنوز نادانسته هام توی کار جدید خیلی زیاده و این کلافه م میکنه که به کارم اشراف نداشته باشم.
از طرفی دو تا منشی که شیفت صبح باهام کار می کنن ساز خودشونو می زنن و دوست ندارن کسی بهشون بگه چکار کنن.انگار هنوز برای مسئولیتشون توجیه درونی نشدن.چند روز پیش یکی از همکارها که ازشون حسابی شاکی بود رفت و شکایت کرد به مدیریت.اونم نظر منو خاست که "اگه شما بگی نیروی جدید میاریم" منم دلم نیومد بگم آره.قرار شد اولتیماتوم 10 روزه بهشون بدن.
اما امروز همچنان بی ادب و سر به هوا و چموش بودن.باز مدیریت منتظر نظر منه که اگه بگم ناراضیم بفرستشون خونه.
پرسنل دیگه هم ازشون راضی نیستن.
فکر کم باید خودم هم باهاشون اتمام حجت کنم.چون دارن کار منو هم میبرن زیر سوال.
موندم چه کنم.
+ نوشته شده در سه شنبه یازدهم تیر ۱۳۹۲ ساعت 19:16 توسط خاتون
|
ای عشق بسوی تو گذر می کنم از خویش