هر چی آرزوی خوبه مال تو...
این بار اجرای احسان خواجه امیری در برج میلاد.ما هم اصرار که بذارید خودمون با ماشین بریم.
من: مامان.ما خودمون می ریم.
مادری:دوره.بابا می بره شما رو.
من :نه خودمون بریم.
مامان:بابا نمی ذاره.
.
.
.
این مکالمه ۴ روز طول کشید تا موافقت مادر و پدر رو گرفتیم!
تا روز موعود.توشه راه برداشتیم و وای.عجب ترافیکی بود.نرم نرمک توی اتوبان پامون همش رو کلاچ و ترمز بود و استرس هم داشتیم که نکنه دیر برسیم.
تا رسیدیم به پارکینگ برج.دور گرفتم که برم توی پارکینگ .توی سرازیری بودم و پامو گذاشتم روی ترمز و ..چشمتون روز بد نبینه.تاق!کوبیدم به پراید جلویی.من و تصادف
. مغزم قفل شده بود که چی شده.راننده پراید هم اومد پایین و داد و بیداد که چقدر عجله داری!صبر نداری و حرفهای اینجوری.که نگهبان پارکینگ گفت :خانوم از چرخ عقب دود بلند می شه.
تا اومدم فکرمو جمع کنم پراید محترم رفت جلوتر .منم طبق عادت ماشینو روشن کردم که برم و دوباره ترمز خالی رو گرفتم و تاققققققق. سپرش رو نوازش کردم.
.دیگه خونش به جوش اومد و مردهای پارکینگ راهیش کردن بره.مسئول حراست گفت پیاده بشم و با دستی ماشینو همونجا دم در پارک کرد.
بعد پیاده شد و قیافه منو که دید گفت:شما با خیال راحت برو کنسرت.اومدی زنگ بزن امداد خودرو.اگه لنتت تموم شده باشه همینجا درست می کنن.
چقدرم خیاله من راحت بود !
رفتیم بالا و مامورین حراست کلا هوای بانوان رو خیلی داشتن.بانوان هم برای اینکه از خجالتشون در بیان،چاق و لاغرشون ساق پوشیده بودن و مانتوهای مینی و همون دعواهای همیشگی...
رفتیم بالا و احسان اومد.کت صورتی و شلوار کرم و پیرهن سفید!
ست رنگ لباسش همه رو تحت تاثیر قرار داد .کار گروه نوازنده ش بیشتر از خودش به چشم میومد.مخصوصا ۱۰ دقیقه تک نوازی که نوازنده هر ساز داشت.
تلفیق پرکاشن و جاز هم غوغا کرده بود و ملت پیچ و تاب بدنشون رو قورت می دادن و حراستی محترم هم مثل شیر وایساده بود.
کنسرت زهر مار شد و تصمیم داشتم تا حد امکان به پدر چیزی نگم.اومدم و زنگ زدم به امداد خودرو.
کد رهگیری بهم داد و گفت حدود ۴۵ دقیقه دیگه می رسه.
بعد دوباره زنگ زد که:ما امکان تعمیر نداریم.فقط امکان حمل خودرو به نزدیکترین نمایندگی رو داریم!
کلا تو حلقمی امداد خودرو!
گفتم نیان و ناچار شدم زنگ بزنم خونه.![]()
تا بابا برسه یک و نیم ساعت توی پارکینگ موندم و فکر کنم ۴ لیتر اب بدنم بخار شد اونجا.لنز طبی نو هم تو چشمم بود و دوست داشتم زودتر درش بیارم...
تا بابا رسید و نشست پشت ماشین و با فلاشر کل راهو امدیم.رسیدیم خونه.گفت:ترمز درسته ها.مطمئنی...؟
واقعا هم درست بود...
ای عشق بسوی تو گذر می کنم از خویش