این جمعه با اعلیحضرت
اما...
آخر هفته برای رهایی از حس چندشناک غصه جمعگی به دوست جان گفتم برویم بیرون.اون رفتن به دامان طبیعت و منم رفتن به موزه رو پیشنهاد دادم.اما چون من کوچکترم سارا به نفع من کنار رفت و تصمیم گرفتیم بریم به موزه سعد آباد.توی دوران مدرسه خیلی از ما رفتیم این موزه.اما بیشتر زمان صرف شعر خوندن و خوردن و شیطونی شده!
خلاصه شال و کلاه کردیم و رفتیم.در بدو ورود اسامی موزه هایی که در کل مجموعه دایر هستن(بخاطر تعمیرات و ...بعضی ها تعطیل بودن) زده شده .مبلغی به عنوان ورودی دریافت می شه و مبلغ هزار تومن هم به ازای هر یک موزه.یعنی اول کار باید تصمیم بگیرید که توان دیدن چند موزه رو دارید!( دلیلش رو می گم بعدا)
منم باز مورد التفات سارا بودم و انتخاب موزه ها به عهده من بود:کاخ ملت،برادران امیدوار و استاد فرشچیان.
رفتیم داخل .فضای داخل کاخ همونطور که باید باشه خیلی سرسبز و با صفاست.محوطه وسیع و خوش آب و هوایی داره.رفتیم و رفتیم تا رسیدیدم به اولین موزه.موزه ملت.
داخل این بخش اتاقهایی هست با عناوین مختلف مثل سفره خوانه،اتاق اتظار مهمان،اتاق کار!،اتاق مطالعه و اووووه.کلی اتاق دیگه.حدود ۲۰ دقیقه اونجا بودیم.


و بعد دلمو صابون زدم برای دیدن برادران امیدوار.هی رفتیم و رفتیم.موزه نظامی رو رد کردیم.راهنما که بهمون نداده بودن.یه جای مسیر هم چند تا تابلوی راهنما بود که در اثر مرور زمان نوشته هاش کمرنگ شده بود. تشنه بودیم و گرسنه.اصن یه وضی! از مسئول دو تا موزه سر راه پرسیدیم و بسیار چپ اندر قیچی آدرس گرفتیم و نرسیدیم.یه ساختمون بود به نام برادران امیدوار.هر چی گشتیم درب ورودیش رو پیدا نکردیم و ناچار شدیم بریم به یکی از موزه هایی که دوست نداشتم.
البته از زیبایی فضای سبز اونجا اصلا نمی شد غافل شد.درختهای برگ سبز مثل همین کاج عکس بالا،برگهای زرد و نارنجی رنگ خوشگل و دلنشین تر از همه صدای آبیکه از جویهای کوچیک رد می شد و می رفت...
خلاصه پرسون پرسون،یواش یواش با یه زوج جوون هم مسیر شدیم تا رسیدیم به موزه استاد فرشچیان.و دیدیم که در بدو ورود از کنارش رد شدیم.اما ناقلا تابلوی راهنماش رو برداشته بود و رفته بود پشت درختها قایم شده بود!
و اینجا،جاییه که حس آرامش سراسر وجود آدم رو در بر می گیره.
و حس می کنی که بال در میاری و می ری اون بالا...
تابلوی "معراج حضرت رسول" که قرار هست یک سال اینجا باشه و بعد منتقل بشه به موزه آستان قدس رضوی.

نیم ساعتی اونجا بودیم و کارهای استاد رو دیدیم.بعد رفتیم بیرون.توی مسیر توریستهای زیادی بودن.بیشتر هم چینی بودن.خیلی جالب بود.چند تاشون داشتم با دخترهای ایرونی عکس می گرفتن.آخر سر هم لیدرشون به دخترها یاد داد که به زبون چینی تشکر کنن.به چینی ها هم یاد داد بگن"سپاسگزارم" ! قیافه شون خیلی دیدنی شده بود.
خلاصه سه ساعت کامل پیاده روی کردیم.ولی از اونجا که همراهم یه رفیق شفیق بود و مدتها بود که قصد بازدید از این موزه رو داشتم اصلا ناراحت نبودم.
اما بهتون توصیه می کنم که کتونی هاتون رو بپوشید و یه سری به اونجا بزنید. البته تا قبل از زمستون.
ای عشق بسوی تو گذر می کنم از خویش