گاهی  فکر می کنم  دوستان فعلیم رو بذارم کنار.قدیمی ها منظورمه.انگار زیر و بم روح همه شون  رو  می شناسم. دلگیر می شم از نبودنهاشون به بهانه مشغله، شاید این روزها خصوصیات منفیشون بیشتر جلوی نظرم میاد.شاید دلم تنوع می خواد.شاید خسته شدم.و شایدم از بی مهریشون خسته م.

اما از اونطرفتر! آدمهای جدید چجورین؟زمان می بره تا با هم،با زیر و بم وجودشون آشنا بشم و این زحمت داره.نمی تونم  برای خودم  ضرب الاجل تعیین کنم که "خب این دوست جدیدم رو ظرف مدت یک ماه خوام شناخت!" و مسلما این قضیه دو طرفه ست.و تازه اگر  دو طرف مایل به ادامه رابطه و  آرام جان هم باشن. اینکه قدیمی ترها امتحانشون رو  پس دادن.گاهی با یه جمله دوستی که چند ساله ندیدیش تا ته ماجرا رو می فهمه.گاهی خبر ازدواج خواهر دوست قدیمیت از ته دل خوشحالت می کنه.وقتی می فهمی برادرش تونست مهریه زنش رو بده و از زندان خلاص بشه ذوق می کنی..اینها یعنی ارزش دوستهای قدیمی و آنتیک.

 

* نمی دونم،نمی فهمم چرا آدمها این روزها ترجیح می دن بشینن تو خونه  هاشون،تنها بمونن،پول جمع کنن و هر چی دارن تنها بخورن،اما اون با کسی قسمت نکنن.شاید پولشون کم می شه!بعدم هی بگن ما وقت نداریم بخدا.دوست از دوستش،عزیز از عزیزش توقع با هم بودن و با هم لذت بردن داره نه مال و منال!!

 

* امسال که ما عزم کردیم کارشناسی علمی کاربردی رو فتح کنیم،دانشگاه کلا کارشناسی نمی گیره!  ینی دوست داشتم با خاک یکسانش کنما!