رفیق کجایی؟
مدتیه که من همیشه طالب دیدن دوستانم هستم.من باید بهشون زنگ بزنم.من باید ازشون بخوام که قراری بگذاریم و همدیگه رو ببینیم.من باید حال و احوالشون رو جویا بشم.
چقدر خوبه که رک و راست حرف بزنیم.شاید حتی اگر دوستی بطور آنی ازمون دلخور بشه در دراز مدت این کار به نفع هر دومون باشه.چند روز قبل یاد دوستی افتادم.وقتی پدرش فوت کردم من کشیک بودم و بجای من ،مامان تو مراسمشون شرکت کرد.دوستی هم خیلی خوشحال شد.اما همیشه من بیادشم.تا اینکه زنگ زدم بهش و دیدم که مادرش خیلی دلتنگ پدرشه.مامان گفت برو سری بزن بهشون.
منم به دوستی گفتم.گفت:قدمت رو چشم.اما ما شاید بریم شهرمون آخر هفته.من 2 شنبه بهت زنگ می زنم و خبر می دم.خب،2 شنبه اومد و رفت،سه شنبه ...چهارشنبه.طبیعتا من برنامه رو کنسل شده می دونستم.پنجشنبه زنگ زد که:وای .امروز حس می کردم که یه کاری دارم.یادم نمی اومد.الان دیدم ای وای!قرار بود بهت زنگ بزنم. و به طرز خیلی ناشیانه ای ماله کشید روی کار زشتش.اگر همون روز می گفت که شرایطش رو نداره اینقدر دلخوری پیش نمی اومد..
حالا دیگه تصمیم گرفتم به کسی نگم که دلم تنگ شده،می خوام ببینمت ..زحمت هماهنگی قرارها با من نباشه.قاعدتا هر کس که من و مصاحبت با من براش ارزشمند باشه پیش قدم می شه.اگر هم نشه که اون ارتباط ارزشی نداشته.کشش چو نبد از آن سو چه سود کوشیدن.. بهتره که ارزش بیشتری برای خودمون قائل باشیم.
شما هم دچار این حالت شدید؟ گاهی فکر می کنم شاید انتخابهام اشتباه بودن و باید معیارهام رو عوض کنم.نظر شما چیه؟
* بخاطر خواهری باهاش رفتم کنسرت مازیار فلاحی.برام ملال آور بود( خواهر فداکاریم من!) تا اینکه رسید به ترانه "لیلا". ترانه ای مربوط به چند رزمنده که در لحظات آخر زندگی وصیت نامه شون رو می نویسن و یکیشون برای عشق زندگیش نامه می نویسه.بطرز غریبی اشکهام سرازیر شده بودن .مگه بند می اومدن! خب من همیشه برای شهدا ارزش خاصی قائلم.اما اون شب به شکل غیر عادی به هق هق افتادم! پیشنهاد می کنم اینجا دانلودش کنید و حداقل یه بار بشنویدش.
ای عشق بسوی تو گذر می کنم از خویش