کله ای که بوی قرمه سبزی می داد
این ماجرا مربوط به سال ۸۷ هست.اون زمان خیلی دنبال تدرس زبان از این موسسه به اون موسسه بودم.داشتیم با یک دختر دیگه از مصاحبه بر می گشتیم.فقط ۲ بار همدیگه رو دیده بودیم.ولی وجودش به عنوان یه همراه بازم غنیمت بود!محرم بود و همه جا شلوغه شلوغ.
رسیدیم میدون ۷ تیر که همیشه شیر تو شیره.ما داشتیم راه خودمونو می رفتیم که ۲ عدد موجود مذکر کریه به سرشون زد که یه امتحانی بکنن ببینن باب دوستی باز می شه یا نه.الحق خیلی چندش آور بودن و من فقط کلمه "شماره " رو می فهمیدم از حرفهاشون.![]()
کاپشن بادکنی(همون پف پفی) کوتاه با شلوار جین زشت تنشون بود.
من هی خانومی کردم،کظم غیظ کردم.دیدم نمی شه.تو کسری از ثانیه ذهنم جرقه زد که یه کاری کنم از خجالت جفتشون در بیام.![]()
اونی که بلبل زبونتر بود رو انتخاب کردم.یه لیوان چای هم از کنار میدون گرفته بود.من در یک حرکت انتحاری برگشتم عقب،رفتم نزدیکش ،دستش که لیوان چای توش بود محکم گرفتم تو دستم و چسبوندم به شکمش. بهش گفتم :بریزم روت؟ و یحتمل حدس می زنید که اگه اون چای جوش می ریخت روش چه بلای جانانه ای سرش میومد!![]()
تصور کنید که هر دوشون که تند و تند خزعبلات بلغور می کردن ،چطوری شوکه شدن! طرف واقعا ترسید که خدای نکرده مقطوع النسل بشه.دوباره گفتم:بریزم یا ساکت می شی؟ گفت :ببخشید!
آیییییییییییی کیف داد.آییییییییییییی دلم خنک شد.
فکر کنید اون دختری که با من بود با دهن باز داشت نگام می کرد و حسابی ترسیده بود.![]()
بعدش من با اعتماد به نفس کامل برگشتم به مسیرم.به همراهم گفتم که پشت سرتو نگاه نکن و تند بیا.
الان که فکر می کنم می گم اگه چای داغشو می پاشید توی صورتم یا چاقو داشت یا یه دونه می خابوند زیر گوشم یا هزارتا کار دیگه می کرد من چکار می تونستم بکنم؟![]()
اما خدایی حس خیلی خوبی بود که هیچ کدومتون تجربه نکردید!!![]()
خب دیگه جوون بودیم جاهل بودیم.![]()
ای عشق بسوی تو گذر می کنم از خویش