در مسیر برگشت
احساس کردم دستش رفت به سمت یک قسمت نامربوط از بدنش.اهمیتی ندادم.دوباره تکرار شد.گفتم شاید داره لباسش رو درست می کنه.
از شانس بد،نمی تونستم خوب ببینم که تصورم درسته یا توهمه.چون باید مستقیم نگاه می کردم که در هر دو صورت من ضرر می کردم، نه اون.
فکر کردم شاید اختلال "نمایش " داره.تو این اختلال روحی،فرد بیمار با نشون دادن اندام جنسی در محافل عمومی،از دیدن شوکه شدن بقیه لذت می بره...
یه کم گذشت.دیدم نه خیر ،این مشکل رو نداره.
جالبه اون ۲ تا خانم هیچی نمی گفتن.یعنی واقعا نمی دیدن؟یا نابینا بودن؟ یه لحظه گفتم :شاید من دارم توهم می زنم.
فکر کنید این آقا پسر
یه دستش به فرمون بود یه دست دیگه ش هم مشغول..
نمی دونستم چکار کنم.داد بزنم و بد و بیراه بگم؟یا پیاده بشم. دلم نمی اومد نصفه راه پیاده بشم و پولم ،مفتی از گلوی این آدم پایین بره.![]()
در همین بین ،صورت مجازی یکی از دوستان وبلاگی مدام جلوی نظرم بود که داشت می گفت:چرا سوار تاکسی نشدی؟
تاکسی کجا بود آخه دوست من.
عصبی شده بودم و ضربان قلبم حسابی رفته بود بالا.
ولی عجب تبحری داشت.گاهی دو دستی هم وارد عمل می شد ولی کنترل ماشین از دستش خارج نمی شد!
تصمیم گرفت هر جا اون خانمها پیاده شدن من هم پیاده شم.
یه مقدار به مقصد مونده بود که بر طبق تصمیمم مجبور شدم از ماشین بپرم بیرون![]()
آخه ،شبه آدم! این همه جا و زمان دیگه هست که این کارو بکنی.........
این جوریشو دیگه ندیده بودم.
ترسیدیم![]()
ای عشق بسوی تو گذر می کنم از خویش