پریشب تلفن زنگ زد.مامان بالا سرش ایستاد و گفت:از خارجه.تعجبی نداشت.کسان زیادی داریم و تماسهای گاه و بیگاهشون.

گوشی رو برداشت و گفت:سلام خسرو جان!

این اسم همیشه تمایل عجیبی در دور شدن از صحنه در من و خواهری رو بیدار می کنه!!چرا؟چون این فامیل دور بعد از کلی صحبت با مامان و بابا تازه با من و خواهری حرف می زنه.اونم حدود ۳ ربع ساعت.بعد یدفعه حس صمیمیت می کنه و مثلا می پرسه:خب خاتون جان چند تا پسر تا حالا تو زندگیت بودن.عاشق شدی؟چرا نه.چرا آره؟

فکر می کنه اینجا هم اونجاست!

خلاصه من چپیدم تو اتاقم.

دیدم مامان ذوق زده داره حرف می زنه و شادی تو صداشه.وسطهای حرف دیدم که داره می گه:آره کارول جان.بچه ها هم خوبن.کی میاین ببینیمتون؟

کارول همسر فامیل دوره.اهل سرزمین ۵۲ ایالت.که مدتی اینجا اومده و زندگی کرده و همیشه ذکر خیرشو شنیدم از مامان.و با هوش و فراسته که اونزمان فارسی هم یاد گرفته بوده.

ولی باورم نمی شه!حتا یک جمله هم نبود که مامان براش توضیح بده معنیش رو.در حالیکه حدود ۳۰ ساله ایران نیستن!!

هر چه کردم نرستم از دام بلا!

گفتن:خاتون بیاد باهاش حرف بزنیم.

گوشی رو گرفتم و برای اولین بار صدای کارول رو شنیدم.حظ کردم از لهجه فارسیش.از کارم و مسائل روزمره پرسید و ازدواج.بعد یدفعه گفت:فکر می کنی چرا طلاق تو ایران زیاد شده؟ حس کردم مجری برنامه رونشناسیم!

گفتم :عدم شناخت!

گفت :آره.مث اینجا.

خلاصه نتیجه صحبت شد حدودا ۳ ساعت که من آخرشو نشنیدم و خوابیدم...

تمایل خونواده ۳نفریشون برای سفر به اینجا ستودنی بود.

از شادی مامان و بابا شاد شدم.

علاقم به کارول بیشتر شد.(فامیل دور وراج نه!فقط کارول!)